قلب تو
را نمی دانم...
دست من درد می گیرد...
دهانم خشک می شود و رگ هایم می
سوزد...
مادرم می گفت : مو هایم که بریزد...زود بلند می شود
اما....نمی دانم
این زود کی می آید...
نمی دانم کی خلاص می شوم از این تخت ها...دارو
ها...
...
قلب تو را نمی دانم...
اما من ....تمام تنم درد می گیرد...!!!