کتاب برگی از خاطرات - بخش چهارم


امیرحسین با درد شدیدی که حتی مورفین ساکتش نمی کرد از بیمارستان سیدالشهدا(ع) رفت، در حالی که دکتر گفت کاری دیگه از دست ما بر نمی یاد!!! اما توی یک هفته آخر برای من اتفاق هایی افتاد که واقعا امیدوارم برای دیگران پیش نیاد و کاش کسی کاری بکنه!!!
ما روز جمعه به خاطر حال امیرحسین مجبور شدیم دوباره برایش شیمی درمانی بزاریم. روز دوشنبه امیرحسین گفت پاهام خواب رفته، دکتر سریعا معاینش کرد و برای مشاوره با یک دکتر اعصاب (دکتر قضاوی)، ما را ساعت 10 شب به بیمارستان الزهرا(س) اعزام کردند. اما امیرحسین از عصر دل درد شدید گرفت. دکتر کشیک به صورت تلفنی بدون ویزیت برای بیمار راینیتیدین تجویز کرد، درحالی که امیرحسین معده درد نداشت، بلکه این فشار ادرار بود که باعث درد در زیر شکم شده بود. ما بدون هماهنگی لازم، با یک پرستار که نا آشنا به وضعیت بیمار بود به الزهرا(س) اعزام شدیم و به همین دلیل خیلی معطل شدیم.  دکتر قضاوی در معاینه گفت که بیمار مشکل مثانه و ادرار داره و برای بی حسی پاهاش یک ام آر آی توصیه کرد.
امیرحسین هنگام رفت و آمد به خاطر شرایط بد بیمارستان و معطلی توی بیمارستان الزهرا(س)، تکانهای شدید آمبولانس و درد شدید، خیلی خیلی اذیت شد و همین که توی بیمارستان گذاشتیمش روی تخت حالش بد شد.
حالا امیرحسین پاهاش حالت خواب رفتگی داشت و تکان نمی خورد حتی حس زیادی نداشت امیرحسین به محض ورود به بخش تشنج کرد. اون شب خانم فامیلی پرستار بخش بود و به امیرحسین واقعا کمک کرد. این تشنج و استفاده از دیازپام باعث شد مشکل ادراری امیرحسین حل شود. و درد دل امیرحسین خوب شد. ولی حالا از درد شدید قفسه سینه شکایت داشت و بازهم مورفین می گرفت.
صبح ما را برای ام آر آی اعزام کردند. ما همراه یک پرستار و یک رزیدنت به درمانگاه سپاهان اعزام شدیم. اما به خاطر شرایط امیر رفتن اون توی دستگاه بدون حضور دکتر بیهوشی صلاح دیده نشد. و ما بعد از کلی معطلی چون نتونستیم با دکتر رئیسی تماس بگیریم بدون انجام ام آر آی به بیمارستان برگشتیم.
روز چهارشنبه 13/6/92 با رضایت پدر امیرحسین و مسئولیت شخص خانم دکتر دوباره برای ام آر آی اعزام شدیم. حالا بگذریم از این که قبل از اعزام چقدر امیرحسین برای یک عکس رادیولوژی اذیت شد و اینکه بیمارستان امکان لازم برای گفتن یک عکس رادیولوژی پورتابل را نداشت و این بیمار باید با پای خودش توی اتاق رادیولوژی می رفت.
امیرحسین از بعدازظهر روز قبل دفع ادرار و مدفوع نداشت ولی کسی کاری نمی کرد. بعد از اعتراض من دکتر کشیک برای امیرحسین سوند گذاشت، ولی قبل از آن یکبار به صورت موقت ادرار را با سوند خارج کردند. نمی دونم چرا برای چنین کاری به کاهش درد و رنج بیمار توجه نمی شه و نمی دونم مگه قیمت یک ژل لیدوکایین چقدره؟!
از امیر حسین گذشت، امیرحسین توی بهشت دیگه درد و رنج زمین یادش نیست، ولی هرکسی در حد مسئولیت خودش در محضر الهی باید پاسخگو باشه. پس چه دکتر چه پرستار باید با وجدان کار کنه بخصوص برای بچه ها و من از اونها خواهش می کنم تو را به خدا سعی کنید از درد بچه ها کم کنید.
ما روز 13/6/92 از تخت 13 بیمارستان سیدالشهدا(ع) به اتاق 13 بیمارستان امام حسین(ع) بخش PICU اعزام شدیم و این روزها روزهای آخری بود که من می تونستم دستای پسرم را بگیرم. پیشانی اون را ببوسم و به اون نگاه کنم.
بالاخره امیر روز 17 شهریور به جایگاه خودش پیش خدا برگشت اون یه فرشته بود که مدتی اومده بود پیش ما...
توی بیمارستان امام حسین(ع) فهمیدم که ما در بیمارستان سیدالشهدا(ع) مصداق این شعریم که شاعر گفته: در منزل ما رونق اگر نیست صفا هست.
در بیمارستان سیدالشهدا(ع) امکاناتی نبود، اما همه همراه ها، پرستاران و دکترها با هم خیلی دوست بودیم، اما دوستی که اگرچه بی تاثیر نبود ولی کمک زیادی به درمان بچه ها نمی کرد.
از ما که گذشت ولی اگر سری به بیمارستان سیدالشهدا(ع) بزنید می بینید که چقدر بچه مثل امیرحسین احتیاج به کمک دارند. توی بیمارستان سیدالشهدا(ع) به جای اتاق استریل، به جای تخت بهداشتی، توی بالکن برای بچه ها رگ می گیرند. تازه باید خودت برانول و چسب داشته باشی!!! بعضی بچه ها به دلیل اینکه زیاد از رگ هاشون استفاده می کنن خیلی راحت رگشون پیدا نمی شه و توی این بیمارستان و توی این بخش یک متخصص برای این کار وجود نداشت.
یک روز وقتی رگ امیرحسین را باز کردیم متوجه شدیم چقدر دستش زخم شده. پروانه برانول حسابی توی دستش فرو رفته بود. خیلی ناراحت شدم به پرستار گفتم نمی شه کاری کرد که اینطوری نشه؟ گفت: چرا چسب برانول هست ولی چون گرونه توی بخش به ما نمی دهند، خودتون تهیه کنید که زیر برانول استفاده بشه و برانول توی دست فرو نره. ولی من که توی هیچ داروخونه ای پیدا نکردم. می دونید قیمت یک چسب برانول چقدره که گرونه؟!!
یه چیزی خیلی آزارم می ده و وقتی بهش فکر می کنم می گم نکنه من در حق امیرحسین توی این مورد کوتاهی کرده باشم؟ توی بیمارستان سیدالشهدا(ع) برای استفاده از مورفین و مسکن هایی از این قبیل به طب تسکینی معرفی شدیم. طب تسکینی برای امیرحسین در صورت درد مورفین را تجویز کرده بود، ولی توی بخش به فاصله زودتر از چهار ساعت مورفین تزریق نمی شد. من همیشه می ترسیدم اگه امیرحسین تند تند مسکن بزنه شاید یک روز که خیلی درد داره بدنش عادت کرده باشه و مسکن جواب نده. من نمی فهمیدم که امیرحسین واقعا چقدر درد داره با وجودی که خودش می گفت، نمی تونستم درک کنم درد داره یا عصبی شده و فکر می کنه که درد داره؟ کاش کسی به من این آگاهی را می داد! کاش پسرم کمتر درد کشیده بود!!!
نمی دونم چقدر آدم توی این دنیا هست. چقدر از این آدما مادرند اما این را می دونم که هیچ کس توی این دنیا مثل دیگری نیست. هر کسی برای خودش منحصر به فرد است. توی همه چیز یکی از وجوه تمایز انسانها احساسات اونهاست. شاید خیلی از زنها مادر باشند اما همه مثل هم نیستند. شاید خیلی ها بچه داشته باشند اما همه ی بچه ها مثل هم نیستند. پسر من هم مثل هیچکس دیگه توی دنیا نبود. فقط و فقط مثل خودش بود.
هر کسی که با امیرحسین آشنا بود و اون را از نزدیک می شناخت  دوستش داشت. درد اون را ساخته بود. از بچه های هم سن و سال خودش عاقلتر شده بود. در عین حال یه پسر بچه بود که با آدمهای بزرگ و هدفهای بزرگ و آرزوهای بزرگ داشت روزهاش را می گذروند. اون می خواست مثل استادش، بچه ها را شاد کنه. می خواست مثل خاله هما بچه ها را خوشحال کنه، می خواست بزرگ بشه و هر کاری از دستش بر میاد برای بچه ها انجام بده، می خواست پول دار بشه تا برای بچه ها کاری بکنه.
اگر دستاش درد نمی کرد توی بیمارستان برای بچه ها ساز می زد. اگر پاهاش درد نمی کرد توی دفتر محک به خاله هما کمک می کرد. حالا منم می خواهم راه پسرم و آرزوهای پسرم را ادامه بدم.
می خوام اگه بتونم برای بچه ها کاری کنم که حتی یک لحظه لبخند روی لبشون بیاد. می خوام با پاهای امیرم راه برم، با دستای امیرم کار کنم، و با امیدهای پسرم زندگی کنم. با چشمهای بچم هر چی که اون ندیده ببینم و به هر چیزی که اون نخندیده بخندم.
می خواهم بجای امیرحسین زندگی کنم چون می دونم امیرحسین زندگی را دوست داشت. زندگی که فقط زنده بودن نیست. خیلی ها زنده اند ولی برای دیگران مرده اند و خیلی ها با اینکه نسیتند خوبی هاشون اونها را بین مردم زنده نگه می داره. امیر من برای همیشه زندست.
من با پسرم زندگی می کنم و سعی می کنم امیدها و آرزوهای اون را عملی کنم و در این راه از خدا کمک می خواهم. این هدف می تونه به من کمک کنه تا این دوری و جدایی را آسونتر تحمل کنم. دلم می خواهد پسرم از اینکه مادری مثل من داره شرمنده نباشه. پس ای خدای مهربون به من همچنان کمک کن که بایستم.
ما پنج روز آخر عمر امیرحسین را توی بیمارستان امام حسین گذروندیم توی بخش پی آی سی یو. توی بیمارستان امام حسین دکترای زیادی شبانه روز امیرحسین را معاینه می کردند. دکتر نصیری، دکتر رحیمی، دکتر قلب، دکتر گوارش، هر روز عکس رادیولوژی، روزی چند بار آزمایش خون و قند و ... و ویزیت مرتب آقای دکتر آریانا
اونجا واقعا امکانات خوبی بود. دکتر همیشه در دسترس بود حتی شب آخر دکتر بالای سر امیر حسین نشسته بود و علائم حیاتی اون را زیر نظر داشت.  ساعت 3 بعد از نیمه شب، من واقعا نگرانی دکتر آریانا را حس می کردم و دلسوزی اون را ... شاید اونم یه پدره و ما را درک می کنه. پرستار از اتاق ما بیرون نمی رفت تمام وقت کنار امیرحسین بود ولی دیگه این مراقبتها کمکی به اون نمی کرد. اینجا برای رگ گیری متخصص داشتند اما دیگه چه فایده هر چیزی به جای خودش اثر بخشه در غیر اینصورت فایده ای نداره....
اون روزها حالم خوب نبود، اما اگه یه روز دیگه دکتر آریانا را ببینم حتما از اون تشکر می کنم و آرزو می کنم که خودش و خانوادش همیشه سلامت باشند.
امیدوارم کسی این درد دلهای من را بخونه که کاری از دستش بربیاد و بتونه و سعی کنه برای بچه های بیمارستان سیدالشهدا(ع) کاری انجام بده. با خرید تجهیزات کمک به ساخت بیمارستان یا با کمک به پرورش و آموزش کادر مجرب، پزشک مورد نیاز، حتی وسایل بازی و سرگرمی و یا لوازم بهداشتی و پزشکی. خلاصه هر کاری که از دست کسی بر بیاد اگه کوتاهی کنه در برابر وجدان خود و محضر الهی مسئوله. من نمی تونم یه بیمارستان بسازم یا تجهیزات بیمارستان بخرم و یا از دانشجوهام بخواهم که توی زمینه خون اطفال تحصیل کنند و...
اما این حرفها می تونه گروهی را که بی خبرند یه تکونی بده. اینم یه کار خیره مثل خیلی کارهای دیگه، مثل روضه گرفتن یا شام هیئت یا ازدواج جوانان نیازمند،یا مثل کمک به بهزیستی و خیلی کارها که خودتون بهتر بلدید.
ای که دستت می رسد کاری بکن پیش از آنکه از تو نیاید هیچ کار


پروردگارا نخواستم دلی را بخراشانم...
نخواستم بشکنم آن را...
نخواستم فریب دهم کسی را ...
نخواستم بران او را ...
پروردگارا نخواستم فراموش کنم آنچه کردم
نخواستم بگذری از آن ها
ندانستم چه بود، یا چه شد، یا چگونه تمام شد آن داستان بلند
فقط می دانم و می دانم که من نخواستم بسازم با غم ...




مشخصات
نام و نام خانوادگی
ایمیل یا شماره تماس
کد امنیتی

هادی   1394/06/07
سلام. وقتی وارد سایت شما انرژی خوبی گرفتم .احسنت به چنین مادری.امیدوارم که دیگه هیچ وقت غم نمینی .البته چون خودم با این بیماری گریبانگیر هستم میدونم که امیرحسین چه زجری کشیده .انشالله روزی بشه که این بیماری ریشه کن شود. التماس دعا
پگاه ط   1392/12/16
سلام خدمت شما دوست عزیز من از خاله های فانوس هستم که به لطف خانوم واعظی با سایتتون آشنا شدم و خودم هم شما رو توی لینک دوستان وبلاگم قرار دادم تا دیگران هم با شما آشنا بشن وبلاگم:www.zehneasir.blogfa.com من خیلی از مطالب وبلاگتون رو خوندم و آدم با مطالب شما و روحیتون خیلی انرژی میگیره... انشاالله خدا پشت و پناهتون باشه و روز به روز در راه هدفی که دارید انرژیتون بیشتر بشه... "یا علی"
غمگین   1392/12/13
سلام با سایتتون از طریق یک وبلاگ آشنا شدم بسیار تحت تاثیر صحبت هاتون قرار گرفتم و براتون آرزوی سلامتی میکنم و امیدوارم که بتونید همون راه پسرتون رو ادامه بدید و به چیزی که میخواید برسید من تمامی ماجرایی که از پسرتون نوشتین رو خوندم و خیلی جالب بود! چاپش نکردین؟!!! فقط ای کااااش روز آخر و لحظه ی مرگ پسرتون رو ثانیه به ثانیه تعریف کرده بودین؛ خیلی تاثیر بیشتری میذاشت...چون من در همه این قسمت ها منتظر لحظه آخر بودم که چی شد و چگونه گذشت بر تو و بر شما...ولی ننوشته بودین با جزئیات... باز هم از شما متشکرم که آگاهمون کردین
خاله شهلا   1392/11/28
درود؛الان که این پیامو مینویسم اشک از چشمام جاری شده اما نه بخاطر رفتن امیرحسین اون یک فرشته بود و جاش روی زمین کنار ما آدمها نبود بخاطر خودمون متاسفم که برچسب انسان و مسلمان را به خودمون میزنیم و..آنگاه باید کودکی در نزدیکیمان اینقدر درد و رنج بکشه..من از اعضای گروه فانوسم که بچه های مبتلا به سرطان را در درمانگاه طب تسکینی میبینم بعد از از دست دادن زینب کوچولو و حال وخیم فاطمه بدجور بهم ریختم (خدایا به مادراشون چی میگذره وقتی منی که ماهی یکباربیشتر نمیدیدمشون این حالمه!)ولی الان که نوشته هاتونو میخونم میفهمم که شماها چقدر بزرگید و ما...؛خاله ها وعموهای فانوس دور هم جمع شدند که لبخندی روی لب بچه ها بشونند نمیدونم تونستیم کاری بکنیم یا نه ولی الان میفهمم تلاش ما درقیاس با دردبچه ها ذره ای بیش نیست از خدا میخام بهمون کمک کنه تا بتونیم قدمهامونو درجهت هدفی که انتخاب کردیم درست برداریم و از شما هم میخام کمکون کنید؛ تجربه ،ایمان و امید شما پشتوانه ی بزرگی ست برای قدمهای مافانوسیها...لحظه هاتون ناب
الهام   1392/11/17
بازم سلام وقتی وارد سایتتون شدم وتمام بخشهای برگی ازخاطرات روخوندم اولین پیاموبراتون فرستادم بعدمشتاق شدم تاهمه مطالب سایتتونوبخونم وقتی خوندم چشمهام به کمک دلم اومدوهوای دلموبارونی کرداماخالی نشدم میخوام به مامان امیرحسین بگم خوش به حالت که چنین فرشته ای روداشتی وداری پسرتوکه ازدست ندادی هیچ باتحمل این سختیهاچقدربه خدانزدیک شدی شماخودتم حتماازفرشته هایی من خودمم یه مادرم اماباکوچکترین تب بچم به زمینو زمان بدوبیراه میگم چه برسه تحمل چنین سختیهاییی .برای بچه های ما هم که سالم انددعاکن ازخدابخواه که هیچ بچه ای دچارچنین مریضی هایی نشه اخه خودمن به شخصه نمیدونستم چنین مشکلاتی هم وجودداره همیشه فکرمیکردم اوناهم میرن دکتردارواستفاده میکنندوخوب میشن اگه ممکنه بهم بگوچه کمکی ازمابرمیادبرای شادی این بچه هابرای التیام دردپدرومادرشون(وازتون خیلی سپاسگذارم برای این سایت خوب بااطلاع رسانی عالی)
موسسه خیریه کسا
با انجام یک آزمایش خون ساده و ثبت نام در بانک جهانی اهدا سلول بنیادی خون  از طریق  http://iscdp.tums.ac.ir  (واقع در بیمارستان شریعتی تهران)به نجات جان بیماران وخیم خونی(عموما کودکان)بشتابیم
amirhussein

گرامی باد یاد و خاطره امیرحسین و با آرزوی شفا و سلامتی برای همه کودکان درگیر با سرطان
شماره تماس جهت مشاوره: 09130782168


Top