هادی 1394/06/07
سلام. وقتی وارد سایت شما انرژی خوبی گرفتم .احسنت به چنین مادری.امیدوارم که دیگه هیچ وقت غم نمینی .البته چون خودم با این بیماری گریبانگیر هستم میدونم که امیرحسین چه زجری کشیده .انشالله روزی بشه که این بیماری ریشه کن شود. التماس دعا
|
پگاه ط 1392/12/16
سلام خدمت شما دوست عزیز
من از خاله های فانوس هستم که به لطف خانوم واعظی با سایتتون آشنا شدم و خودم هم شما رو توی لینک دوستان وبلاگم قرار دادم تا دیگران هم با شما آشنا بشن
وبلاگم:www.zehneasir.blogfa.com
من خیلی از مطالب وبلاگتون رو خوندم و آدم با مطالب شما و روحیتون خیلی انرژی میگیره... انشاالله خدا پشت و پناهتون باشه و روز به روز در راه هدفی که دارید انرژیتون بیشتر بشه...
"یا علی"
|
غمگین 1392/12/13
سلام
با سایتتون از طریق یک وبلاگ آشنا شدم
بسیار تحت تاثیر صحبت هاتون قرار گرفتم و براتون آرزوی سلامتی میکنم و امیدوارم که بتونید همون راه پسرتون رو ادامه بدید و به چیزی که میخواید برسید
من تمامی ماجرایی که از پسرتون نوشتین رو خوندم و خیلی جالب بود! چاپش نکردین؟!!! فقط ای کااااش روز آخر و لحظه ی مرگ پسرتون رو ثانیه به ثانیه تعریف کرده بودین؛ خیلی تاثیر بیشتری میذاشت...چون من در همه این قسمت ها منتظر لحظه آخر بودم که چی شد و چگونه گذشت بر تو و بر شما...ولی ننوشته بودین با جزئیات...
باز هم از شما متشکرم که آگاهمون کردین
|
خاله شهلا 1392/11/28
درود؛الان که این پیامو مینویسم اشک از چشمام جاری شده اما نه بخاطر رفتن امیرحسین اون یک فرشته بود و جاش روی زمین کنار ما آدمها نبود بخاطر خودمون متاسفم که برچسب انسان و مسلمان را به خودمون میزنیم و..آنگاه باید کودکی در نزدیکیمان اینقدر درد و رنج بکشه..من از اعضای گروه فانوسم که بچه های مبتلا به سرطان را در درمانگاه طب تسکینی میبینم بعد از از دست دادن زینب کوچولو و حال وخیم فاطمه بدجور بهم ریختم (خدایا به مادراشون چی میگذره وقتی منی که ماهی یکباربیشتر نمیدیدمشون این حالمه!)ولی الان که نوشته هاتونو میخونم میفهمم که شماها چقدر بزرگید و ما...؛خاله ها وعموهای فانوس دور هم جمع شدند که لبخندی روی لب بچه ها بشونند نمیدونم تونستیم کاری بکنیم یا نه ولی الان میفهمم تلاش ما درقیاس با دردبچه ها ذره ای بیش نیست از خدا میخام بهمون کمک کنه تا بتونیم قدمهامونو درجهت هدفی که انتخاب کردیم درست برداریم و از شما هم میخام کمکون کنید؛ تجربه ،ایمان و امید شما پشتوانه ی بزرگی ست برای قدمهای مافانوسیها...لحظه هاتون ناب
|
الهام 1392/11/17
بازم سلام وقتی وارد سایتتون شدم وتمام بخشهای برگی ازخاطرات روخوندم اولین پیاموبراتون فرستادم بعدمشتاق شدم تاهمه مطالب سایتتونوبخونم وقتی خوندم چشمهام به کمک دلم اومدوهوای دلموبارونی کرداماخالی نشدم میخوام به مامان امیرحسین بگم خوش به حالت که چنین فرشته ای روداشتی وداری پسرتوکه ازدست ندادی هیچ باتحمل این سختیهاچقدربه خدانزدیک شدی شماخودتم حتماازفرشته هایی من خودمم یه مادرم اماباکوچکترین تب بچم به زمینو زمان بدوبیراه میگم چه برسه تحمل چنین سختیهاییی .برای بچه های ما هم که سالم انددعاکن ازخدابخواه که هیچ بچه ای دچارچنین مریضی هایی نشه اخه خودمن به شخصه نمیدونستم چنین مشکلاتی هم وجودداره همیشه فکرمیکردم اوناهم میرن دکتردارواستفاده میکنندوخوب میشن اگه ممکنه بهم بگوچه کمکی ازمابرمیادبرای شادی این بچه هابرای التیام دردپدرومادرشون(وازتون خیلی سپاسگذارم برای این سایت خوب بااطلاع رسانی عالی)
|