گاهی خسته می شود....
خسته از سرنگ های بی رحم همیشگی...
خسته از انتظار بر روی تخت....
خسته از تهوع های بی وقت....
خسته از گر گرفتن های پیاپی....
خسته از یخ زدن ها بر زیر لحافی از پشم شیشه....
خسته از نگاه دیگران...
خسته از جمله تکراری "خدا شفا بده"...
خسته از اینکه صدای بازی بچه ها همیشه آن سوی پنجره است....
گاهی با خود می گوید : کی تمام می شود....
بدون آنکه معنای "تمام "برایش معلوم باشد....
خدایـــــــــــــا....
هنوز هم به تو امیدوار است...
و هنوز از این امید خسته نشده ....
به فکرش باش،به یادش باش.....